5 . سیاست اسلام زدایی
5. سیاست اسلامزدایی رژیم شاهنشاهی که خود را با سیاست سرکوب بر ملت تحمیل کرده بود، ریشههای اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگیاش را با قدرتهای بزرگ جهان، بهویژه امریکا و دولتهای وابسته به آن، گره زده بود. بنابراین حادثهی سقوط آن، بهخصوص که با پیروزی انقلاب عظیم
5. سياست اسلامزدايي
رژيم شاهنشاهي كه خود را با سياست سركوب بر ملت تحميل كرده بود، ريشههاي اقتصادي، سياسي، نظامي و فرهنگياش را با قدرتهاي بزرگ جهان، بهويژه امريكا و دولتهاي وابسته به آن، گره زده بود. بنابراين حادثهي سقوط آن، بهخصوص كه با پيروزي انقلاب عظيم اسلامي همراه بود، نميتواند دستآورد يك يا چند علت پيش پا افتاده باشد، بلكه چنين حادثهاي، بهويژه اگر در بستر يك جريان پانزده ساله تولد يافته باشد، علتهاي بسيار متنوع و پيچيدهاي خواهد داشت; عللي كه هر كدام بهگونهاي در جريان آن ـ از تولد تا پيروزي ـ مؤثر بودند.
مطالعهي تحليلهايي كه تاكنون صورت گرفته، نشان ميدهد كه ميتوان هر كدام از علتهاي ياد شده را در بخشي از جريان انقلاب مؤثر دانست، ولي هنگامي كه بحث از علل و عوامل سقوط شاه يا پيروزي انقلاب اسلامي ميشود، نميتوان هر نوع عاملي را كه به هر گونه در وقوع حادثه مؤثر بوده است، نشان داد، بلكه تحليل اصولي آن است كه بتوان در ميان انبوه علل و عوامل، علت يا علتهاي اصلي را كه عوامل ديگر از آنها ناشي ميشوند، يافت و اگر علتِ علتها وجود دارد، آن را با دليل و شاهد تاريخي بهگونهي مستند ارايه كرد.
با حفظ اين ديدگاه، در مييابيم كه هيچ كدام از علل و عواملي كه در اين بخش آورديم، نميتوانند علت اصلي و علةالعلل باشند.
همانگونه كه در آغاز بحث مطرح شد، دستيابي علل واقعي و ريشهدار پيروزي انقلاب اسلامي، مستلزم پيمودن چند مرحله است. انقلاب اسلامي ايران به سبب ماهيت اسلامي عوامل پيروزي را در دل خود پروراند، از اينرو براي دستيابي به آن علل بايد اين انقلاب را از درون مطالعه كرد.
اگر به جستوجوي علل و عواملي كه خارج از ماهيت انقلاب اسلامي و آرمانها و ريشههاي تاريخي آن است، بپردازيم، تنها عاملي كه ميتوان به عنوان علت اصلي از تولد تا پيروزي انقلاب استنباط كرد، به كار بردن سياست اسلامزدايي توسط شاه است; سياستي كه شاه تداوم رژيم خود را از مسير جلب هر چه بيشتر حمايت خارجي و تحكيم هر چه عميقتر سلطنت و ديكتاتوري در داخل كشور، در گرو آن ميديد.
اسلام، مخالف وابستگي جامعه و حكومت اسلامي به قدرتهاي بيگانهي استكباري و كافر است و سلطهي آنها را بر جامعهي اسلامي برنميتابد. حال آن كه شاه بدون تكيه به استكبار نميتوانست به حكومت خود ادامه دهد.
از سوي ديگر، اسلام با نظام استبدادي، بهسبب ماهيت طاغوتياش سر ستيز دارد و رژيم كودتايي شاه براي بقا راهي جز ديكتاتوري نداشت.
شاه با اين تصور كه سياست اسلامزدايي ميتواند او را از چنگال دشمن اصلي تداوم رژيم سلطنتي نجات بخشد و مشكل سياست خارجي و داخلي او را برطرف سازد، با كتمان انگيزهي اصلي و با پوشش اصلاحات، از سال 1340 ش. به اسلامزدايي روي آورد و چون ملت ايران، مسلمان، پايبند به اسلام و وابستهي به روحانيت حامي اسلام بود، در همان گام اوّل با ايستادگي روحانيت ـ به عنوان زبان اسلام و مدافع ملت مسلمان ـ روبهرو شد.
مردم در روزهاي آغازين، به دليل نداشتن آگاهي كامل از مسائل سياسي و انگيزهها و ترفندهاي سياسي شاه، يكپارچگي كامل نداشتند و تحقق اين وحدت نيازمند زمان و رهبري بود. از سوي ديگر، آنان براي رويارويي با سركوب رژيم، ابزار كافي را نيز نداشتند و به راحتي آسيبپذير بودند. روحانيت و در رأس آن امام خميني، بر اساس درك صحيح از اين دو واقعيت، مسئوليت رهبري مبارزه عليه سياست اسلامزدايي رژيم را پذيرفتند.
مرحلهي نخست، آن بود كه شاه از اين سياست خطرناك باز گردد. وقتي رهبر انقلاب از اين نتيجه نااميد شد، براي جلوگيري از موفقيت رژيم در به كار بردن سياست اسلامزدايي، مرحلهي دوم مبارزه را آغاز كرد كه شامل مبارزهي منفي، تضعيف رژيم، بسيج مردم از راه آگاهسازي در طول چند سال همراه با جنگ و گريزها بود. هنگامي كه رژيم به مرز آسيبپذيري رسيد مرحلهي سوم انقلاب كه انهدام رژيم و سقوط شاه بود، تحقق يافت و نظام سياسي جديدي از درون انقلاب اسلامي، جوشيد كه متناسب با آرمانها و اهداف مشخص شده در انقلاب اسلامي بود.
بيشك در مدت مبارزهي پانزده سالهي نهضت اسلامي در هر مرحله، يك يا چند عامل بهگونهاي مختلف، در پيشبردن نهضت تأثير نهان يا آشكار داشتهاند كه برخي از آنها به صورت عامل يا عوامل دائمي در همهي مراحل مؤثر بودند; برخي به صورت مقطعي تأثير داشتند و بعضي نيز احتمالا عوامل ديگري را بهدنبال ميكشيدند.
اگر عوامل از پيش گفته شده را با اين نگرش، به بستر جريان انقلاب اسلامي عرضه كنيم، خواهيم ديد عوامل ديگري نيز وجود دارد كه كم و بيش در انجام نقشهاي مختلف در جريان انقلاب با آنها سهيم و بهگونهاي، مؤثر بودهاند.